اگر دانشمند همه آنچه را که می گفت، نیکو و درست بود، شاید از عجب وخودپسندی دیوانه می شد . دانشمند آن است که درستیهایش فراوان باشد . [امام حسین علیه السلام]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:8 عصر

 

در میان فرماندهان نظامى جهان کسى را سراغ نداریم که به اندازه امام على علیه السلام به دشمن مهلت‏بدهد وبا اعزام شخصیتها ودعوت به داورى قرآن، در آغاز کردن نبرد صبر وحوصله به خرج دهد وبه اصطلاح دست‏به دست کند، تا آنجا که صداى اعتراض وشکوه مخلصان ویاران او بلند شود. از آن رو، امام علیه السلام ناچار شد که به آرایش سپاه خود بپردازد وفرماندهان خود را به نحو زیر تعیین کرد:

ابن عباس را فرمانده کل مقدمه سپاه وعمار یاسر را فرمانده کل سوار نظام و محمد بن ابى بکر را فرمانده کل پیاده نظام. آن گاه براى سواره وپیاده نظام قبایل «مذحج‏» و«همدان‏» و«کنده‏» و«قضاعه‏» و«خزاعه‏» و«ازد» و«بکر» و «عبد القیس‏» و... پرچمدارانى معین کرد. آمار کسانى که در آن روز، اعم از سواره وپیاده، تحت لواى امام علیه السلام آماده نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مى‏رسد. (1)

آغاز حمله از طرف ناکثان

در حالى که امام علیه السلام مشغول بیان دستورات جنگى به سپاهیان خود بود، ناگهان رگبار تیر از طرف دشمن لشکرگاه امام را فرا گرفت و بر اثر آن چند تن از یاران امام درگذشتند. از جمله، تیرى به فرزند عبد الله بن بدیل اصابت کرد و او را کشت. عبد الله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت: آیا باز هم باید صبر وبردبارى از خود نشان دهیم تا دشمن ما را یکى پس از دیگرى بکشد؟ به خدا سوگند، اگر هدف اتمام حجت‏باشد، تو حجت را بر آنان تمام کردى.

سخنان عبد الله سبب شد که امام آماده نبرد شود. پس، زره رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را پوشید و استر او را که به همراه داشت‏سوار شد و در برابر صفوف یاران خود ایستاد. قیس بن سعد بن عباده (2) که از صمیمى‏ترین یاران امام بود اشعارى در باره آن حضرت و پرچمى که برافراشته بود سرود که دو بیت آن چنین است:

هذا اللواء الذی کنا نحف به ما ضر من کانت الانصار عیبته مع النبی و جبریل لنا مددا ان لا یکون له من غیرها احدا

پرچمى که به گرد آن احاطه کرده‏ایم همان پرچمى است که در زمان پیامبر دور آن گرد مى‏آمدیم وجبرئیل در آن روز یار ومددکار ما بود. آن کس که انصار رازدار او باشند ضررندارد که براى او از دیگران یار ویاورى نباشد.

سپاه چشمگیر ومنظم امام علیه السلام ناکثان را به تکاپو انداخت و شتر عایشه را که حامل کجاوه او بود به میدان نبرد آوردند و زمام آن را به دست قاضى بصره، کعب بن سور، دادند و او مصحفى برگردن آویخت و افرادى از قبیله ازد و بنى ضبه جمل را احاطه کرده بودند. عبد الله بن زبیر پیش روى عایشه و مروان بن حکم در سمت چپ او قرار داشت. مدیریت‏سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده سواره نظام و محمد بن طلحه فرمانده پیاده نظام بودند.

امام علیه السلام در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمد حنفیه سپرد واو را با جملاتى که عالیترین شعار نظامى است مخاطب ساخت وفرمود:

«تزول الجبال و لاتزل، عض على ناجذک، اعر الله جمجمتک.تدفی الارض قدمک، ارم ببصرک اقصى القوم و غض بصرک و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه‏». (3)

اگر کوهها از جاى خود کنده شوند تو بر جاى خود استوار باش، دندانها را بر هم بفشار. کاسه سرت را به خدا عاریت ده. گامهاى خود را بر زمین میخکوب کن.پیوسته به آخر لشکر بنگر (تا آنجا پیشروى کن) وچشم خود را بپوش وبدان که پیروزى از جانب خداى سبحان است.

هر یک از جمله‏هاى على علیه السلام شعار سازنده‏اى است که شرح هر کدام مایه اطاله سخن خواهد شد.

وقتى مردم به محمد حنفیه گفتند که چرا امام علیه السلام او را به میدان فرستاد ولى حسن وحسین را از این کار بازداشت، در پاسخ گفت: من دست پدرم هستم وآنان دیدگان او; او با دستش از چشمانش دفاع مى‏کند. (4)

ابن ابى الحدید، از مورخانى مانند مدائنى وواقدى، حادثه را چنین نقل مى‏کند:

امام با گروهى که آن را «کتیبة الخضراء» مى‏نامیدند واعضاى آن را مهاجرین وانصار تشکیل مى‏دادند، در حالى که حسن وحسین اطراف او را احاطه کرده بودند، خواست‏به سوى سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد وفرمان پیشروى صادر کرد وگفت: به اندازه‏اى پیش برو که آن را بر چشم جمل فرو کنى. فرزند امام آهنگ پیشروى کرد، ولى رگبار تیر او را از پیشروى بازداشت. او لحظاتى توقف کرد تا فشار تیرباران فرو کش نمود. در این هنگام امام مجددا به فرزند خود فرمان حمله داد، اما چون از جانب او درنگى احساس کرد به حال او رقت آورد وپرچم را از او گرفت ودر حالى که شمشیر در دست راست وپرچم در دست چپ او قرار داشت، خود حمله را آغاز کرد وتا قلب لشکر پیش رفت. سپس براى اصلاح شمشیر خود، که کج‏شده بود، به سوى یارانش بازگشت.

یاران امام، مانند عمار ومالک وحسن وحسین، به او گفتند: ما کار حمله را صورت مى‏دهیم، شما در اینجا توقف کنید. امام به آنان پاسخ نگفت ونگاهى هم نکرد، بلکه چون شیر مى‏غرید وتمام توجه او به سپاه دشمن بود وکسى را در کنار خود نمى‏دید. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد وحمله دیگرى آغاز نمود وبه قلب لشکر فرو رفت وهرکس را در برابر خود دید درو کرد. دشمن از پیش روى او فرار مى‏کرد وبه اطراف پناه مى‏برد. در این حمله، امام به اندازه‏اى کشت که زمین را با خون دشمن رنگین ساخت. سپس برگشت در حالى که شمشیر او کج‏شده بود که آن را با فشار بر زانوان راست کرد. در این هنگام یاران او در اطرافش گرد آمدند واو را به خدا سوگند دادند که مبادا شخصا حمله کند زیرا کشته شدن او موجب نابودى اسلام خواهد شد وافزودند که ما براى تو هستیم.امام فرمود:من براى خدا نبرد مى‏کنم وخواهان رضاى او هستم.سپس به فرزند خود محمد حنفیه فرمود:بنگر، اینچنین حمله مى‏کنند.محمد گفت:چه کسى مى‏تواند کار تو را انجام دهداى امیر مؤمنان!

دراین موقع امام به اشتر پیام فرستاد که بر جناح چپ لشکر دشمن که آن را هلال فرماندهى مى‏کرد حمله برد. در این حمله، هلال کشته شد وکعب بن سور قاضى بصره که زمام شتر را در دست داشت وعمرو بن یثربی ضبى که قهرمان سپاه جمل بود ومدتها از طرف عثمان قضاوت بصره بر عهده او بود کشته شدند. همت لشکر بصره این بود که شتر عایشه سر پا باشد، زیرا سمبل ثبات واستقامت آنها بود. از این رو، سپاه امام چون کوه به سوى جمل حمله برد وآنان نیز کوه آسا به دفاع پرداختند وبراى حفظ زمام آن هفتادنفر از ناکثان دست‏خود را از دست دادند (5) .

در حالى که سرها از گردنها مى‏پرید، دستها از بندها قطع مى‏شد، دل وروده‏ها از شکمها بیرون مى‏ریخت، با این همه ناکثان ملخ وار در اطراف جمل ثابت واستوار بودند. در این هنگام امام فریاد زد:

«ویلکم اعقروا الجمل فانه شیطان. اعقروه و الا فنیت العرب. لا یزال السیف قائما و راکعا حتى یهوی هذا البعیر الى الارض‏».

واى بر شما!شتر عایشه را پى کنید که آن شیطان است. پى کنید آن را وگرنه عرب نابود مى‏شود. شمشیرها پیوسته در حال فرا رفتن وفرود آمدن خواهند بود تا این شتر بر پا باشد. (6)

روش امام (ع) در تقویت روحیه سپاه خود

امام علیه السلام براى تقویت روحیه سپاه خود از شعار «یا منصور امت‏» وگاهى از «حم لاینصرون‏» بهره مى‏برد، که هردو شعار از ابتکارات رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود ودر نبرد با مشرکان به کار مى‏رفت. استفاده ازا ین شعارها تاثیرى عجیب در تزلزل روحیه دشمن داشت، زیرا یادآور خاطره نبرد مسلمانان با مشرکان مى‏شد. از این رو، عایشه نیز براى تقویت روحیه سپاه جمل شعار داد که:

«یا بنی الکرة، الکرة، اصبروا فانی ضامنة لکم الجنة‏». یعنى: فرزندام بردبار باشید وحمله برید که من براى شما بهشت را ضمانت مى‏کنم!

بر اثر این شعار، گروهى دور او را گرفتند وبه قدرى پیشروى کردند که در چند قدمى سپاه امام علیه السلام قرار گرفتند.

عایشه براى تحریک یاران خود مشتى خاک طلبیدوچون به او دادند، آن را روى یاران امام علیه السلام پاشید وگفت:«شاهت الوجوه‏» یعنى سیاه باد رویتان. او در این کار از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تقلید کرد. زیرا آن حضرت نیز در جنگ بدر یک مشت‏خاک برداشت وبه سوى دشمن پاشید وهمین جمله را فرمود وخدا در باره او نازل کرد: وما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى (7) با مشاهده این عمل از عایشه، امام على علیه السلام بلافاصله فرمود: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الشیطان رمى‏» یعنى اگر در مورد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم دست‏خدا از آستین پیامبر ظاهر شد، در مورد عایشه دست‏شیطان از آستین او آشکار گشت.

پى کردن جمل

جمل عایشه حیوان زبان بسته‏اى بود که براى نیل به مقاصد شوم به کار گرفته مى‏شد وبا گذاردن هودج عایشه بر آن، نوعى قداست‏به آن بخشیده بودند. سپاه بصره در حفاظت وبرپا نگاه داشتن آن کوششها کرد ودستهاى زیادى در راه آن دادند. هر دستى که قطع مى‏شد دست دیگرى زمام شتر را مى‏گرفت.اما سرانجام زمام شتر بى صاحب ماند ودیگر کسى حاضر نبود که آن را به دست‏بگیرد. در این هنگام فرزند زبیر زمام آن را به دست گرفت، ولى مالک اشتر با هجوم بر وى او را نقش زمین کرد وگردن او را گرفت.وقتى فرزند زبیر احساس کرد که به دست مالک کشته مى‏شود فریاد زد:مردم هجوم بیاورید ومالک را بکشید، اگر چه به کشته شدن من بینجامد. (8)

مالک، با زدن ضربتى بر چهره او، وى را رها کرد وسرانجام مردم از اطراف شتر عایشه پراکنده شدند. امام علیه السلام براى اینکه دشمن با دیدن شتر عایشه بار دیگر به سوى او باز نگردند، فرمان پى کردن جمل را مجددا صادر کرد. پس، شتر به زمین خورد وکجاوه سرنگون گردید. در این هنگام فریاد عایشه بلند شد، به نحوى که هر دو لشکر صداى او را شنیدند. محمد بن ابى بکر، به فرمان امام علیه السلام خود را به کجاوه خواهر رسانید وبندهاى آن را باز کرد.

در این گیرودار گفتگویى میان خواهر وبرادر در گرفت که به اختصار نقل مى‏شود:

عایشه: تو کیستى؟

محمد بن ابى بکر: مبغوضترین فرد از خانواده تو نسبت‏به تو!

عایشه: تو فرزند اسماء خثعمیه هستى؟

محمد: آرى، ولى او کمتر از مادر تو نبود.

عایشه: صحیح است، او زن شریفى بود. از این بگذر. سپاس خدا را که تو سالم ماندى.

محمد: ولى تو خواهان سالم ماندن من نبودى.

عایشه: اگر خواهان آن نبودم چنین سخنى نمى‏گفتم.

محمد: تو خواهان پیروزى خود بودى، هرچند به بهاى کشته شدن من.

عایشه: من خواهان آن بودم ولى نصیبم نشد. دوست داشتم که تو سالم بمانى.از این سخن خوددارى کن وسرزنشگر مباش، همچنان که پدرت چنین نبود.

على علیه السلام خود را به کجاوه عایشه رسانید وبا نیزه خود بر آن زد وگفت: اى عایشه، آیا رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تو را به این کار سفارش کرده بود؟ او در پاسخ امام گفت: اى ابا الحسن، آن گاه که پیروز شدى ببخش.

چیزى نگذشت که عمار ومالک اشتر نیز خود را به کجاوه عایشه رساندند وگفتگویى به شرح زیر میان آنان صورت گرفت:

عمار:مادر! امروز رشادت فرزندانت را دیدى که چگونه در راه دین شمشیر مى‏زدند؟عایشه خود را به نشنیدن زد وچیزى نگفت، زیرا عمار صحابى جلیل القدر وپیر قوم بود.

اشتر:سپاس خدا را که امام خود را یارى کرد ودشمن او را خوار گردانید. حق آمد وباطل برچیده شد، زیرا باطل رفتنى است. مادر! کار خود را چگونه دیدى؟

عایشه:تو کیستى، مادرت درعزایت‏بنشیند؟!

اشتر: من فرزند تو مالک اشتر هستم.

عایشه:دروغ مى‏گویى، من مادر تو نیستم.

اشتر: تو مادر من هستى، هرچند نخواهى.

عایشه: تو همانى که مى‏خواستى خواهرم اسماء را در عزاى فرزندش(عبد الله بن زبیر) بنشانى؟

اشتر: براى این بود که در پیشگاه خدا عذر وپوزش داشته باشم(براى امتثال فرمان خدا بود).

سپس، عایشه، در حالى که بر مرکبى سوار مى‏شد، گفت: افتخار آفریدید و پیروز شدید، تقدیر خدا انجام گرفتنى است.

امام علیه السلام به محمد بن ابى بکر فرمود: از خواهرت بپرس که آیا تیرى به او اصابت کرده است؟ زیرا بیرون کجاوه عایشه از فزونى پرتاب تیر، به صورت خارپشت در آمده بود. او در پاسخ برادر خود گفت:فقط یک تیر بر سرم اصابت کرده است.محمد به خواهر گفت:خدا در روز جزا به ضرر تو داورى خواهد کرد، زیرا تو کسى هستى که بر ضد امام قیام کردى ومردم را بر او شورانیدى وکتاب خدا را نادیده گرفتى. عایشه در پاسخ گفت:مرا رها کن وبه على بگو که مرا از آسیب وگزند محافظت کند.

محمد بن ابى بکر امام علیه السلام را از سلامتى خواهرش آگاه ساخت وامام فرمود: او زن است وزنان از نظر منطق قوى نیستند. حفاظت او را بر عهده بگیر واو را به خانه عبد الله بن خلف منتقل کن تا در باره او تصمیم بگیریم. عایشه مورد ترحم امام علیه السلام وبرادر خود قرار گرفت ولى پیوسته زبان وى به بدگویى به امام علیه السلام وآمرزش خواهى بر کشتگان جمل آلوده ومشغول بود. (9)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHBG.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ